فینگیلی من و بابا

این روزهای ما

پسر نازم نمیدونی که چقدر دنیای من با تو زیبا شده و من دیگه تمام فکرم و جسمم شده برای تو هرچی روزها داره پشت سر هم میاد علاقه منو بابا مسعود داره به تو بیشتر میشه طوری که میشینیم و یهو میگیم نمیشه زودتر بگذره مامانی حتی من که اینهمه همیشه از درد عمل میترسیدم همش میگم کاش امروزبستری میشدم و زایمان میکردم با تمام وجودمون میخوایمت و تا آخرین نفسمون ازت محافظت میکنیم راستی پسرم مامانت سرمای سختی خورده و همش نگرانم به تو آسیبی نرسه الانم که این نوشته هارو مینویسم دارم تو تب میسوزم و از چشام اشک میاد راستی دیگه داره روزا زود میگذره و من و تو وارد بیست و چهار هفته شدیم مامانی زودی بیادوست داریمممم
8 مهر 1391
1